دنیای کوچک آصف
۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه
تو رو خدا به مامانم زنگ نزنید (یک واقعه تکان دهنده در ایران) - گزارش
۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه
انتخابات ریاست جمهوری پیش رو
بی مقدمه
انتخابات تحت هر شرایطی_چه به کروبی رای بدهیم و چه به موسوی و حتی رضایی ! به دور دوم کشیده میشود و مهم فقط رای دادن است تا احمدی نزاد به بیش از 50% آرا دست نیابد، و آن موقع هم چه کروبی به دور دوم برود و چه موسوی تمام طرفدارانشان و حتی طرفداران محسن رضایی، پشت فرد باقی مانده در برابر احمدی نژاد صف آرایی میکنند، حرف من در این مقاله اینجاست اینجاست که سعی کنیم از ایندو آنکس که شایسته تر است به دور دوم راه یابد.
و من ورای حرکت در جهت موج به راه افتاده، ژستهای روشنفکری و علاقه ی به متفاوت بودن، و حمایت بزرگان اصلاح طلب از برخی کاندیداها، کروبی را بنا به دلایل زیر فرد بهتر میدانم:
1- نقش حزب در حرکت به سمت دموکراسی و تیم قوی: آنچه در فرایند دموکراسی سازی اهمیت بالایی دارد خارج شدن مردم از استیلای دولت است، یا از نظر دیگر وابستگی دولت به مردم و نهادهای مردمی برای کسب مشروعیت؛ تا که مردم در هر زمان و شرایطی بتوانند دولت را به چالش بکشند و از او بازخواست کنند، و این میسر نیست مگر در یک جامعه دارای نهادهای مردم نهاد و احزاب _کاری که کروبی به عنوان یک کاندیدای حزبی سنگ بنای آنرا نهاد.
متاسفانه در کشورهای جهان سوم به دلیل نبود احزاب و برآمدن کاندیداهای حزبی، زمام امور کلان همواره در دست اشخاص قرار میگیرد که این شخص هرقدر هم که نیک و شایسته باشد یکفرد با توانایی های محدود، درصورتیکه یاداوری این نکته خالی از لطف نیست که رئیس جمهور صرفا باید هماهنگ کننده تیم وزرا و معاونان و.. خویش باشد و اگر بخواهد یک تنه اوضاع مملکت را پیش ببرد همان میشود که در این سالها خوب دیدیم!؟اما کدام یک از ما به بررسی معاون اول و تیم مشاوران کاندیداها پرداختیم!؟ به نظر شما حامیانی قویتر از تیم کروبی میتوان یافت!؟ کرباسچی، عباس عبدی، عطاء ا.. مهاجرانی، سید محمد ابطحی، عماد الدین باقی، عبدلکریم سروش، محسن رهامی، جمیله کدیور، محمد علی نجفی، مرتضی الویری، حزب اعتماد ملی، ادوار تحکیم وحدت، دفتر تحکیم وحدت و ....
2- نقش خصوصی سازی در حرکت به سمت دموکراسی: از طرفی مردم وقتی میتوانند با آرامش خاطر و امنیت روانی به انتقاد و جواب خواهی از دولت بپردازند که دست در جیب دولت نداشته باشند! یعنی وابستگی اقتصادی دولت به مردم برای کسب درآمد و نه برعکس! که این مهم میسر نمیشود مگر با خصوصی سازی و حرکت به سمت تقسیم مستقیم سهام و درآمد نفت در بین مردم. چرا که در سالیان گذشته بخوبی دیده شد که درآمد نفت نه تنها برای دولتها مفید نیست، بلکه موجب رشد تورم و تنبل شدن دولت در زمینه اقتصادی نیز میگردد. و این در حالست که جز شخص کروبی سایر کاندیداها دارای منشی سوسیالیست مابانه میباشند.
3- برنامه مدون و مشخص: نداشتن تیم و برنامه مشخص با سو گیری تعیین شده همان چیزیست که کشور ما را به اینجا رسانده است. همواره شعارهای زیبای رادیکال اما کلی، کاریزمای اشخاص، "نه" گفتن به دیگری جهت رای توده را تعیین نموده است اما اینک شاید بتوان حضور همزمان دوتن با داعیه اصلاح طلبی را به فال نیک گرفت و به مطالعه برنامه های ایشان پرداخت، و نشان دهیم به عنوان قشر تحصیل کرده جامعه بیشتر از اینها اهل دقت و تفکر هستیم و صرف حمایت خاتمی از یک نفر، به اصول و قواعد منطقی تفکر خویش پا نمی گذاریم، بهترست سری به برنامه های کروبی بزنیم، شخصا به یاد ندارم تو این سالها کاندیدایی برنامه ای با این انسجام و برپایه نظرات کارشناسی یه تیم شناخته شده و با تجربه ارائه داده باشد. (ر.ک. هر روز اعتمادملی یا وبپیج عباس عبدی)
4- شخصیت کروبی: برای من شخصا جالب است که بسیاری از دانشجویان و مردم به نام اصلاح طلبی پشت کاندیدایی قرار گرفته اند که به گفته ی خویش، خود را اصلا اصلاح طلب نمیداند در برابر کروبی که بارها اصلاح طلبی خویش را فریاد زده و در عمل نیز نشان داده است.
سابقه اصلاح طلبانه ی کروبی در عرصه ی عمل بسیار روشن و قابل تقدیر است، هرزمان عملی خلاف مصالح ملی روی داد بدون ترس و محافظه کاری زبان به انتقاد گشود چه آنجا که در قالب بیانیه و مصاحبه رسوایی خطاهای احمدی نژاد را فریاد برآورد و چه آن زمان که در دور قبل اولین کسی بود که از درون نظام اعلام نمود در انتخابات تقلب و خلاف روی داده و اعتراض خویش را به نزد رهبر برد و وقتی قانع نشد عمامه خویش را بر زمین کوفت و از مشاوره ی رهبری و تمام مناصب حکومتی خویش استعفا داده و برائت جست.
3بعنوان دیگر مثال، هفته پیش که فرمانده سپاه بسیج را دارای بخش غیر نظامی اعلام و مجاز به شرکت در انتخابات خواند، زمانی که سایر کاندیداها یا سکوت کردند و یا با تشکیل معاونت بسیج در ستاد خویش به استقبال این توطئه رفتند تنها کسی که با قاطعیت دربرابر این موضوع ایستاد بازهم کروبی بود.
کروبی نه تنها حرف خود را به صراحت زده و پای آن میاستاد، بلکه همواره از آزادی عمل و بیان سایر گروهها نیز حمایت میکرد، در تمام این سالها هرگاه ظلمی بر فعالین زنان، فعالین دانشجویی، کارگران، اقلیتهای قومی و دینی وارد میآمد اولین کسی که زبان به حمایت از ایشان میگشود کسی نبود بجز مهدی کروبی.
کروبی صریح است و به آنچه میگوید اعتقاد دارد و درباره ی آنچه اعتقادی ندارد حرفی به میان نمی آورد.
۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه
دوباره داغ شدم
خواب آلود . بی باز گشت رفتن سخت است . باید که دوست داشت . رفیق ، همراه ، همدل . مگر پیدا می شود این دوست ؟ اصلا نیست ، یعنی هست ولی پیدا شدنی نیست . من که تنها نیستم . هستم ؟؟ شاید باشم . همه تنها هستند . یکی هستند . خدای تک و بی همتا از خودش الگو می گیرد درساختن . هر چیزی را تک و تنها می سازد . بی مانند . همه در یک چیز مشترک هستیم . در او . همه شبیه خدائیم . ولی هیچ یک شبیه دیگری نیست . آسمان ، ستاره ها ،آتش که خیلی دوستش دارم و دوستان نه چندان زیادم . همه می خورند ، میخوابند .زندگی همین طور تا پایان ، تا کدام پایان ؟ زندگی پایان ندارد . تا ته بودن باید بود .همیشه باید بود . بایدی در کار نیست . همیشه همه چیز هست . همین حالا هم هست . مرگ ، زندگی سنگ ، چوب ،آتش ،آدم ، همه چیز . باقی می مانند هم همشان ، چون هستند . چون از اول بودند . سیگارم می سوزد . دردش می آید . لذت می برم . از دردش ، سوختنش ، حتی صدای ضعیف ناله اش .لذت می برند آدمیان از درد ، شاید هم شادی یا غم .
احمقانه ترین کار ها را عاقل ترین ها انجام می دهند . احمق ها گند می زنند به زندگیشان و لذت می برند از آتش ،از سوختن ، می نشینند کنار خانه سوختشان و سیب زمینی می اندازند در شعله های خانه شان . با کمی نمک می چسبد سیب زمینی ، حتی اگر به بهای از دست دادن سر پناه باشد . لذت می برند .ولی عاقل ها همه چیز را می سوزانند . حتی سیب زمینی را .نمی شود خورد سیب زمینی عاقل ها را . نه دوده دارد ، نه سیاه می کند . لذتی هم ندارد . می سوزانند دنیا را بی لذت .
می خارد سرم . شپش ندارم . حتی این را هم ندارم . انگل هم ندارم . دوست هم ندارم . شپشها هم از من فرار می کنند چه رسد به آدمی . چرا ؟ فرقی هم می کند مگر ؟ زندگی که بالا و پایین ندارد . راه است . باید رفت تا جایی که باید رفت . نه جایی که بتوانی . نتوانستن تو چه ربطی به دنیا دارد ؟ ربطش را باید از خیالت بپرسی . جواب همه سوالها را رویا داده است و خیال . همه چیز دان است این خیال . خود ارضایی هم عالمی دارد برای خودش . از دختران بیشتر دوستش دارم ...
...نوشتنم نمی آید . کلافه هم نیستم . عصبی که اصلا . حوصله ندارم یا خسته ام شاید از خود ارضایی فکر احمقم . آن قدر این مغز تو خالی با خود ور می رود که آب گندیده اش بیرون می زند از دهانم یا سر انگشتانم . توهم . توهم . یا حقیقت . یا هر دو با هم . شاید یکی باشند که هستند و من نمی دانم . مثل گذشته ها که یادم می آید آسمان از ان زمان ها حرف می زد و ستاره ها چشمکشان برای ایجاد دوستی بود . می دانم که بود . و فرشته ها که همیشه با ترس دوستشان داشتم نه نفرت .این هم حماقتی است . حماقتم هم تمام شده .
اگر احمق بودم شاید لذتی می بردم از این پرواز هر روزه . اگر احمق بودم روی ابر خوابیدنم باعث هر چیزی می شد جز سر ما خوردگی . احمق ، عاقل ، احمق ...پیر ، جوان ، مرده َزن ، مرد ،آب ،رود ،کوه ، دریا ، آسمان ، شیشه ، آّن ربا ،حتی (ک*) لیسی هم زیباست . همشان و باید نخوابید . باید چشم ها را بست و خوابید . باید گذاشت که خیالات بیدار بمانند و این عقل را گول زد . خواباندمش . عقلم را . و با خیال بیدار بیدار به سفر رفتم . نباید خوابید . به عشق بازی . که بعضی ها به آن حال کردن یا خود کردن هم می گویند . بوسه را خیالم بیشتر از همه این کردن ها دوست دارد . نگاهی به چشم و ندیدن لبها . حسشان باید کرد . گرما را ، شیرینی را،نرمی را ، مهر را ، و دست را نرم ، آن قدر نرم که وقتی ابری را می گیری ، روی سینه می کشی ، به همان نرمی . و باز بوسه ای . آتش می گیرد عالم این هنگام . آتش می گیرد عالم . نه تو . نظاره می کنی سوختن را . جهان گر می گیرد . تو نگاه کن فقط . دستت اگر بخورد خاموش می شود و تو دیدن آتش را دوست داری . تا مرگ . بیابانها هم همین کار را می کنند . می سوزانند ،تشنه ات می گذارند . و با سرابی تشنه ترت می کنند . و از عشق می کشند . بکش خودت را . خودم را ؟؟ می کشم ولی نه خود را که خود ...هزاران خود دارم و کشتن این همه سخت است . عاشق را باید کشت .... عاشق یکیست .
چه قدر این دود سیگار را دوست دارم . در نور سیاهیش پیدا می شود . رقصش را در تاریکی نمی شود دید . آرام چرخ می زند و می رقصد و از درز پنجره بیرون می رود . من همین جا نشسته ام . باید سوخت . اگر میخواهم بروم باید بسوزم . مثل سیگار . وگرنه در پاکت می مانم . ناخنهایم بلند شده .زهمه وجود زنانه گی ام دوباره داغ و سفت شده . سرم می خوارد . بس که واژه ها وول می خورند بی معنی . و تصاویر می چرخند باز هم بی معنی . اگر قطب نمایی داشت این ذهنم شاید نمی رقصیدند . شاید دیگر تصویر دختر برهنه با خدا یکجا پیدایشان نمی شد . ولی ذهنم شکلی ندارد . شمال و غرب ندارد . قطب نما هم اگر بود کاری نمی کرد . سینه ای سفت و سر بالا . فرشته است . از خدا می گوید . باید کاری کنم .شاید خود ارضایی . و مکیدن این سینه ها . تا دانشی تراوش کند . یا لذتی . لذت بهتر است . خود دانش است .
۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه
پائیز زندگی ام را در برگرفته
فرض کنید باران هم می بارد. این زیباترین لحظه طبیعت است. کاش در چنین منظره ای بودم. کاش دوربینی در دست داشتم. کاش این لحظه را با دوربینم ثبت می کردم.
کنار پنجره نشستم، تنگ غروب است. درخت روبروی خانه ام با برگهایش خداحافظی می کند. من دل شکسته ام. گریه می کنم. آسمان هم با من همراهی می کند. برگها آرام آرام روی زمین می نشینند. نم نم باران آرام آرام پنجره مرا خیس می کند. عابری از روی برگ های زرد و ریخته شده رد می شود.
صدای شکسته شدن برگها را می شنوم. همچنین صدای قلب خودم را که مانند شیشه ای که به آن سنگ زدند خورد شده است. باران همچنان می بارد و من هنوز گریه می کنم.
با دوستم توی پارک قدم می زنیم. هردو ساکتیم. حوصله حرف زدن نداریم. صدای رعد و برق هردوی ما را که از دنیای اطراف خود دور بودیم و در خیالات سیر می کردیم به خودمان آورد. گفت: بیا بریم زیر اون آلاچیق ... الان خیس می شیم. گفتم: من مدتها منتظر چنین فرصتی بودم که زیر باران قدم بزنم .
گفت: دیوونه نشو بیا بریم ... سرما میخوریا! گفتم: تو برو. او رفت اما قبل از رفتنش با صدای بلند فریاد زد : دیوانه! شرشر باران همچنان می بارید و من همچنان در پارک در حال قدم زدن بودم.
صدای غار غار کلاغ ها غمگین ترین ترانه ای است که شنیدم. به خصوص وقتی پاییز باشد. به خصوص وقتی "سکوت" باشد. غار غار کلاغ "سکوت" سنگین پاییز را نمی شکند بلکه عمق بیشتری به آن می دهد. عمقی که مرا غرق می کند ...
پاییز مرا در بر گرفته ...
۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه
التهاب شهر
تاکسی ترمز می کند. او سوار می شود. به «آرامی» کنارم می نشیند. برای لحظه ای چشمانم در «چشمانش» و چشمانش در «چشمانم» زندانی می شوند. زود خود را از این «زندان» شیرین آزاد می کنیم. تنش را بر تنم «حس» می کنم. «برخورد» های کوچک تنش با تنم حس خوبی یرایمان دارد.
در میان التهابی «شیرین» خود را نزدیک تر می کند. حس عجیبی است. گرمای «شانه هایش» وجودم را می سوزاند. او هم از این احساس پر «التهاب» لذت می برد و خودش را نزدیک تر می کند. هر دو در «رویا» غرق بوسه های محالیم. هر دو می لرزیم و «رعشه» ای عاشقانه وجودمان را فرا گرفته است. هر دو دچار «سکوت» فریادیم. صدای نفس هایش را می شنوم.
هر دو در هم «آرام» گرفته ایم. تاکسی را احساس نمی کنیم، انگار در جایی شبیه «بهشت» نفس می کشیم. در این میان تاکسی ترمز می کند. در میان «لذتی» پر التهاب. او پیاده می شود بدون هیچ «کلمه» ای. سرم را که می چرخانم می بینم در میان ازدحام دود و ماشین و مردم «شهر» گم شده است. تاکسی حرکت می کند...
۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه
توئی که نشناختمت
۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه
با حال بودن
سایتهایی مثل ارکات و فیس بوک که میشه دوستان رو جمع و جور کرد توشون و پروفایلاشون رو خوند اطلاعات خیلی خوبی به آدم میدن. مثلا کسانی که تحصیلاتشون تموم نشده اما به پیشوازش میرن یعنی هنوز یک سال مونده تا فوق لیسانس بگیره بعد نوشته دارم. آدمهایی که دو تا کلمه در یک زبان بلد هستند(در حد سلام و خداحافظ) و بعد لیست می کنن که چند تا زبون رو می تونن حرف بزنن! آدمهایی که حتی یک بار هم دست به یک ساز موسیقی نزدن و تو پروفایلشون می نویسن که اون ساز رو می زنن.
شاید این قضیه برگرده به اینکه ما دوست داریم چیزی باشیم که فکر می کنیم ولی انقدر ضعیفیم و یا انقدر تنبل که دنبال اون خواسته نمی ریم. شاید به خاطر سریالهای مزخرف هر روزه تلویزیون باشه که می خواد القا کنه حتما باید آدم باحالی باشی تا توی یه جمع شناخته بشی!خنده دار ترش زمانی میشه که این توانایی رو اصلا نداشته باشی و بخوای به زور به دستش بیاری(بعضی چیزا هدیه خداوندیه و به قولی تو خونت باید باشه). مثل کسی که اصلا نمی تونه خوب جوک تعریف کنه و هی به زور بخواد القا کنه که خدای جوک تعریف کردن و خندوندن دیگرانه.
نمی دونم این کار خوبیه یا بد ولی من اصولا به این جور آدمها باج نمی دم و اگر در مهمانی و پارتی و خلاصه هر مراسمی باشه و بخوان روز و یا شبم رو خراب کنن یا ازشون دوری می کنم و یا اینکه به طور خیلی محترمانه چهار تا جمله می گم که طرف مجبور بشه خودش بره واسه این که ضایع نشه. سعی کنیم خودمون باشیم و اگر هم با خودمون مشکل داریم سعی کنیم این مشکل رو با کوشش و تلاش حل کنیم. درست کردن پروفایل خفن در حالی که خودت خالی از هر گونه صفات نوشته شده باشی واقعا جای تاسف داره. زندگی در باحال بودن خلاصه نمیشه دوست من. زندگی در انسان بودن خلاصه می شه.