۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

دوباره داغ شدم

خواب آلود . بی باز گشت رفتن سخت است . باید که دوست داشت . رفیق ، همراه ، همدل . مگر پیدا می شود این دوست ؟ اصلا نیست ، یعنی هست ولی پیدا شدنی نیست . من که تنها نیستم . هستم ؟؟ شاید باشم . همه تنها هستند . یکی هستند . خدای تک و بی همتا از خودش الگو می گیرد درساختن . هر چیزی را تک و تنها می سازد . بی مانند . همه در یک چیز مشترک هستیم . در او . همه شبیه خدائیم . ولی هیچ یک شبیه دیگری نیست . آسمان ، ستاره ها ،آتش که خیلی دوستش دارم و دوستان نه چندان زیادم . همه می خورند ، میخوابند .زندگی همین طور تا پایان ، تا کدام پایان ؟ زندگی پایان ندارد . تا ته بودن باید بود .همیشه باید بود . بایدی در کار نیست . همیشه همه چیز هست . همین حالا هم هست . مرگ ، زندگی سنگ ، چوب ،آتش ،آدم ، همه چیز . باقی می مانند هم همشان ، چون هستند . چون از اول بودند . سیگارم می سوزد . دردش می آید . لذت می برم . از دردش ، سوختنش ، حتی صدای ضعیف ناله اش .لذت می برند آدمیان از درد ، شاید هم شادی یا غم .

احمقانه ترین کار ها را عاقل ترین ها انجام می دهند . احمق ها گند می زنند به زندگیشان و لذت می برند از آتش ،از سوختن ، می نشینند کنار خانه سوختشان و سیب زمینی می اندازند در شعله های خانه شان . با کمی نمک می چسبد سیب زمینی ، حتی اگر به بهای از دست دادن سر پناه باشد . لذت می برند .ولی عاقل ها همه چیز را می سوزانند . حتی سیب زمینی را .نمی شود خورد سیب زمینی عاقل ها را . نه دوده دارد ، نه سیاه می کند . لذتی هم ندارد . می سوزانند دنیا را بی لذت .

می خارد سرم . شپش ندارم . حتی این را هم ندارم . انگل هم ندارم . دوست هم ندارم . شپشها هم از من فرار می کنند چه رسد به آدمی . چرا ؟ فرقی هم می کند مگر ؟ زندگی که بالا و پایین ندارد . راه است . باید رفت تا جایی که باید رفت . نه جایی که بتوانی . نتوانستن تو چه ربطی به دنیا دارد ؟ ربطش را باید از خیالت بپرسی . جواب همه سوالها را رویا داده است و خیال . همه چیز دان است این خیال . خود ارضایی هم عالمی دارد برای خودش . از دختران بیشتر دوستش دارم ...

...نوشتنم نمی آید . کلافه هم نیستم . عصبی که اصلا . حوصله ندارم یا خسته ام شاید از خود ارضایی فکر احمقم . آن قدر این مغز تو خالی با خود ور می رود که آب گندیده اش بیرون می زند از دهانم یا سر انگشتانم . توهم . توهم . یا حقیقت . یا هر دو با هم . شاید یکی باشند که هستند و من نمی دانم . مثل گذشته ها که یادم می آید آسمان از ان زمان ها حرف می زد و ستاره ها چشمکشان برای ایجاد دوستی بود . می دانم که بود . و فرشته ها که همیشه با ترس دوستشان داشتم نه نفرت .این هم حماقتی است . حماقتم هم تمام شده .

اگر احمق بودم شاید لذتی می بردم از این پرواز هر روزه . اگر احمق بودم روی ابر خوابیدنم باعث هر چیزی می شد جز سر ما خوردگی . احمق ، عاقل ، احمق ...پیر ، جوان ، مرده َزن ، مرد ،آب ،رود ،کوه ، دریا ، آسمان ، شیشه ، آّن ربا ،حتی (ک*) لیسی هم زیباست . همشان و باید نخوابید . باید چشم ها را بست و خوابید . باید گذاشت که خیالات بیدار بمانند و این عقل را گول زد . خواباندمش . عقلم را . و با خیال بیدار بیدار به سفر رفتم . نباید خوابید . به عشق بازی . که بعضی ها به آن حال کردن یا خود کردن هم می گویند . بوسه را خیالم بیشتر از همه این کردن ها دوست دارد . نگاهی به چشم و ندیدن لبها . حسشان باید کرد . گرما را ، شیرینی را،‌نرمی را ، مهر را ، و دست را نرم ، آن قدر نرم که وقتی ابری را می گیری ، روی سینه می کشی ، به همان نرمی . و باز بوسه ای . آتش می گیرد عالم این هنگام . آتش می گیرد عالم . نه تو . نظاره می کنی سوختن را . جهان گر می گیرد . تو نگاه کن فقط . دستت اگر بخورد خاموش می شود و تو دیدن آتش را دوست داری . تا مرگ . بیابانها هم همین کار را می کنند . می سوزانند ،تشنه ات می گذارند . و با سرابی تشنه ترت می کنند . و از عشق می کشند . بکش خودت را . خودم را ؟؟ می کشم ولی نه خود را که خود ...هزاران خود دارم و کشتن این همه سخت است . عاشق را باید کشت .... عاشق یکیست .

چه قدر این دود سیگار را دوست دارم . در نور سیاهیش پیدا می شود . رقصش را در تاریکی نمی شود دید . آرام چرخ می زند و می رقصد و از درز پنجره بیرون می رود . من همین جا نشسته ام . باید سوخت . اگر میخواهم بروم باید بسوزم . مثل سیگار . وگرنه در پاکت می مانم . ناخنهایم بلند شده .زهمه وجود زنانه گی ام دوباره داغ و سفت شده . سرم می خوارد . بس که واژه ها وول می خورند بی معنی . و تصاویر می چرخند باز هم بی معنی . اگر قطب نمایی داشت این ذهنم شاید نمی رقصیدند . شاید دیگر تصویر دختر برهنه با خدا یکجا پیدایشان نمی شد . ولی ذهنم شکلی ندارد . شمال و غرب ندارد . قطب نما هم اگر بود کاری نمی کرد . سینه ای سفت و سر بالا . فرشته است . از خدا می گوید . باید کاری کنم .شاید خود ارضایی . و مکیدن این سینه ها . تا دانشی تراوش کند . یا لذتی . لذت بهتر است . خود دانش است .

هیچ نظری موجود نیست: